۱۳۸۸ آذر ۲۹, یکشنبه

امروز بیست و ششم آذر



امروز بیست و ششم آذر











نمایشگاه آثار سهراب سپهری (موزه هنرهای معاصر)






نه.وصل ممکن نیست همیشه فاصله ای هست.اگرچه منحنی آب بالش خوبیست...


بارون می اومد مثل دفعه های قبل فقط یه فرقی داشت.نمی دونم چرا بارونایی که رو سر من میریخت خال خالای مشکی داشت!


بعد از 4 ساعت دویدن و به نفس نفس افتادن رفتیم زیر بارون.اونم کجا ؟ کاشان


یه کم که جلو رفتیم حس کردم بقیه نیستن.تنها مونده بودم توی جنگل.بین درختای بلند گم شده بودم!


بوی غذا می اومد.الویه...


جلوتر که رفتم دیدم دوست بالدارم کنار رودخونه نشسته و به ماهیهای قرمز توی رودخونه نگاه می کنه.شاید دوست داشت ماهی باشه...


...وفکر کن که چه تنهاست اگر ماهی کوچک دچار آبی دریای بیکران باشد...


می خواست زیر آب بره موبایلشو لای جلبکا قایم کنه تا اون پسربچه پرسروصدا بهانه دیدن شعرهاشو نگیره.همون که توی دریا پیداش کرده بود با یه دسته گل که پر از غم بود.غمی غمناک...


نزدیک بود توی نون خامه ای های لرد بزرگ غرق بشم که دستمو گرفتن.


سهرابم توی موزه بود.دیدمش! داشت یکی از تابلوهاشو جابجا می کردکه مامور موزه مچش رو گرفت!


حق داشت درختاش پشت اون شیشه های بلند وضخیم داشتن خفه میشدن.اما خدا هنوزهمون نزدیکی ها بود لای همون شببو ها پای آن کاج بلند...


موقع بیرون اومدن به دسته موجود عجیب برخوردیم.پا داشتن 2تا.دست داشتن 2تا سر.چشم.گوش.دهان.مو...مثل خود ما.ولی حرف زدنشون عجیب بود! همش می خندیدن.م


ما هم خندیم!


شاید دچار باید بود وگرنه زمزمه حیات میان دو حرف حرام خواهد شد...(سهراب سپهری)


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر