۱۳۸۸ آذر ۳۰, دوشنبه

امروز بیست و نهم آذر

نمایشگاه طراحی

سلام مداد زردم/بازم نقاشی کردم
آهای مداد آبی/ بیداری یا که خوابی
آسمونو آبی کن/ روزشو آفتابی کن
می خوام چمن بکارم/مدادشو ندارم
چمن که آبی رنگ نیست/ زرد که باشه قشنگ نیست
مداد آبی و زرد/باید به هم کمک کرد
رنگ شما هر دوتا/ می شه یه سبز زیبا
رنگو روهم بزارین/اینجا چمن بکارین...

behnaz .saeede
sepinood.zahra
 mina.parastoo
 va man...niloofar














۱۳۸۸ آذر ۲۹, یکشنبه

امروز بیست و ششم آذر



امروز بیست و ششم آذر











نمایشگاه آثار سهراب سپهری (موزه هنرهای معاصر)






نه.وصل ممکن نیست همیشه فاصله ای هست.اگرچه منحنی آب بالش خوبیست...


بارون می اومد مثل دفعه های قبل فقط یه فرقی داشت.نمی دونم چرا بارونایی که رو سر من میریخت خال خالای مشکی داشت!


بعد از 4 ساعت دویدن و به نفس نفس افتادن رفتیم زیر بارون.اونم کجا ؟ کاشان


یه کم که جلو رفتیم حس کردم بقیه نیستن.تنها مونده بودم توی جنگل.بین درختای بلند گم شده بودم!


بوی غذا می اومد.الویه...


جلوتر که رفتم دیدم دوست بالدارم کنار رودخونه نشسته و به ماهیهای قرمز توی رودخونه نگاه می کنه.شاید دوست داشت ماهی باشه...


...وفکر کن که چه تنهاست اگر ماهی کوچک دچار آبی دریای بیکران باشد...


می خواست زیر آب بره موبایلشو لای جلبکا قایم کنه تا اون پسربچه پرسروصدا بهانه دیدن شعرهاشو نگیره.همون که توی دریا پیداش کرده بود با یه دسته گل که پر از غم بود.غمی غمناک...


نزدیک بود توی نون خامه ای های لرد بزرگ غرق بشم که دستمو گرفتن.


سهرابم توی موزه بود.دیدمش! داشت یکی از تابلوهاشو جابجا می کردکه مامور موزه مچش رو گرفت!


حق داشت درختاش پشت اون شیشه های بلند وضخیم داشتن خفه میشدن.اما خدا هنوزهمون نزدیکی ها بود لای همون شببو ها پای آن کاج بلند...


موقع بیرون اومدن به دسته موجود عجیب برخوردیم.پا داشتن 2تا.دست داشتن 2تا سر.چشم.گوش.دهان.مو...مثل خود ما.ولی حرف زدنشون عجیب بود! همش می خندیدن.م


ما هم خندیم!


شاید دچار باید بود وگرنه زمزمه حیات میان دو حرف حرام خواهد شد...(سهراب سپهری)


۱۳۸۸ آذر ۲۲, یکشنبه

امروز نوزدهم آذر

امروز نوزدهم آذر







ایستگاه پرتاب توپ.ایستگاه طناب زنی.ایستگاه دوی امداد...امدادی نرسید.موقع بیرون اومدن بارون و برف می بارید.سوپ ها هم آبکی شده بودن.


به زور خودمونو توی صندوق عقب جا دادیم تا شاید بتونیم مخفیانه به دی برسیم...


اما نزدیک بود کاکتوس سبز با گلهای ریز اما سفیدش رو با بنز کمپرسور نقره ای رنگ توی خیابون عوض کنه ولی اون بسته ی کذایی پشت صندلی کار خودش رو کرد!


چپ وراست سوال می کردیم.هرچی جلوتر می رفتیم دورتر می شدیم.انگار اون نقاشی های کوچیک روی دیوار با نوشته های بی سروتهش دوست نداشتن مارو ببین.


ظرفیت چیز خوبیه هرچی بیشتر بهتر.میشه حرفای بیشتری رو توش جا داد حتی دیگه احتیاجی به ره یاب به روز شده با اون قلم نوریش نیست!


یه چیزی که فهمیدم این بود:برای خالی کردن مغزت می تونی توی بارون روی زمین خیس با 4 تا چرخ روی آسفالت سر بخوری وبا شدت تمام به ماشین جلویی بزنی....و بعد از پرسیدن یه سوال نیمه تمام زود محل حادثه رو ترک کنی تا مجبور نشی به جواب های بی سرو تهش مهر تایید بزنی.


برای پایین اومدن همه حاضرن داوطلبانه کمکت کنن.اما برای بالا رفتن غیر ممکنه!


می دونی چی میگه: میگه مجبورم خشک باشم! آخه نمی دونه اگه همینطور خشک بمونه ممکنه ترک برداره شایدم بشکنه...


امروز همه شکستنی شده بودن.حتی من( تنم به تنشون خورده بود)


۱۳۸۸ آذر ۱۸, چهارشنبه

امروز هجدهم آذر 88






هراس های بیهوده...

امروز داشتم با نگاتیو های عکسای قدیمی خودم روی بوم بافت ایجاد میکردم.

جالب بود ...



- تا ساعت 3 نیمه شب به خرخر رادیو گوش می دادمو از توصیه های ایمنیش توی کارم استفاده میکردم.

بعد فکر کردم که خوب میشه روی تخت دراز کشیدو رادیو گوش داد اینجوری تاثیرش بیشتره...



بعد از انجام بافت با رنگای اکر.سبز و قرمز روش کار کردم.جالب بود...



- عجب برفی میاد آبکی و آبکی.سفید نبود...کلی زیرآبی رفتم با دوست بالدارم که تووی لیوان تاریک بود.فکر کنم الانا اومده باشه بیرون.آخه دیگه کسی نیست تا بال هاشو ببینه.

بالداریم دردسر داره هاااا...



استاد کلی ازم تشکر کرد!



- ...


امروز دوازدهم آذر


نمایشگاه نقاشی های امید حلاج.نگارخانه آن


نمایشگاه نقاشی های هادی هزاوه ای.نگارخانه ماه مهر

نمایشگاه نقاشی های مریم مولیایی.نگارخانه الهه



نقاشی های امید حلاج(کارشناس نقاشی از دانشگاه علم وفرهنگ.با کلی نمایشگاه انفرادی و گروهی):



مردی محصور شده میان گل وبرگ.گل برگ هایی که درون آدمی ریشه دوانده اند...

کارها در عین داشتن فضای(کاملا) شخصی اما آشنا بود.انقدر که آدم خودشو اونجا ودرون نقاشی ها حس میکرد.دیدنشون لذت بخش بود...هر چند که نتونستم همه کارهارو درک کنم.

توی بعضی از کارها خودمو می دیدم که دارم از اون مرداب بیرون میام وبا پرنده ای که روی شونه ام نشسته رد نور رو می گیرم.شاید بتونم یکی از اون نقطه های نور رو بگیرم و برم بالا.

جدای از اون بافت هایی که همیشه دلم می خواست توی کارهام به نوعی داشته باشم رو از نزدیک دیدم.

در عین خاکستری بودن درخشان بود.در عین شادو سرخوش بودن نوعی غم شیرین یا شایدم غمناک توی خودشون داشتن...

پیکره مردی که خیره به آسمون بود همرنگ طبیعت اطرافش شده بود.معلوم نبود این طبیعت بود که شکل انسانی به خودش گرفته بود یا انسانی که طبیعت اون رو در بر گرفنه! اما هر چه بود خوب بود.



خلاقیت و شاعرانگی در آثار امید حلاج همدیگر را می زایند نمی توان گفت شاعرانگی می چربد یا تمهیدات خلاقانه نقاشی اش.(وحید شریفیان


امروز چهارم آذر



تشک دو نفره ای رو که با دونات های شکری پر شده بود رو داخل اتوبوس گذاشتم.توی راه با دیدن مینیاتورهای سورئالیستی حسین فصیح هوس آب پرتغال کردم....ترس و دلهره از دیدن و نوشیدن رنگ ها تضاد مرد و زن چاقو روبند...


زیر دونه های ریزو درشت بارون که به آسمون می رفت نقاشی های دشتبان خیس شدو پاییزو زمستون و بهارو تابستون هر کدوم از لای کاغذهای گواشی سرک کشیدن...

قطره بارون رو بوسیدم و لای دفترم گذاشتم تا از امروز بمونه...شاید تشنه شدم!





نمایشگاه نقاشی های مسعود دشتبان: گالری هور





نمایشگاه نقاشی های حسین فصیح :گالری هما