۱۳۸۹ خرداد ۱, شنبه

امروز سی ام اردیبهشت.





امروز سی ام اردیبهشت.





چشم هات رو ببند.کاملا. یه قدم بیا جلو.روی صندلی سمت چپ توی ردیف ششم بنشین.دست هات رو بزار روی پاهات. دست راست روی پای راست دست چپ روی پای چپ.به روبرو نگاه کن.با چشم های بسته...

یه راهروی تاریک و بی انتها به عرض حدودا 1 متر (مثلیه لوله فاضلاب که هنوز توی زمین کار گذاشته نشده).هیچ کس دیگه ای نیست.هیچ چیز دیگه ای هم نیست.فقط خودتی و اکسیژن.کاملا برهنه.بدون هیچ لباسی و هیچ پوششی.حتی اندک...

چشم هات رو باز کن.نور داره اذیت می کنه پرده رو بکش تا جلوی نور رو بگیری که داره چشم هات رو اذیت می کنه.

دوباره ببند.چشم هات رو میگم. یه کلبه.یه کلبه کوچیک وسط یه دشت.هیچ چیز دیگه ای جز دشت کلبه و خودت وجود نداره.نور هم هست.خیلی زیاد.انقدر زیاد که همه چیز سفیده و غیر قابل دیدن.کاملا برهنه.بدون هیچ لباسی و هیچ پوششی.حتی اندک...

چشم هات رو باز کن.پرده رو کنار بزن.ابرها جای خورشید رو گرفتن.داره بارون میاد.از صندلی سمت چپ ردیف ششم بلند شو.به سمت در خروجی برو.

داره بارون میاد.چشم هات رو ببند.سرت رو بالا بگیر.ساعتی رو زیر بارون بدون هیچ چیز دیگه ای بمون.کاملا برهنه. بدون هیچ لباسی وهیچ پوششی.حتی اندک...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر