۱۳۸۹ مهر ۱۴, چهارشنبه

تا کی اما؟!

خواستم به روح خود آسیب بزنم اما یاد این افتادم که یادم باشد که به روح خود آسیب نزنم.که کسی را وارد روح خود نکنم.چرا که کوفت می شوم ومرض می گیرم



و این کوفت ها و مرض ها همه دیوانه اند!همه در لحظه سیر می کنند


ولحظه ها همیشه کوتاهند.گاهی به اندازه یک لحظه گاهی به کوتاهی یک عمر!


وعمرها عمرا نتوانند یک لحظه هم بیشتر بمانند حتی اگر بخواهند...


و خواستن همیشه توانستن نیست. گاهی هم توانستن و نخواستن است...


و من نتوانستم که نباشم. وحالا هست شده ام...تا کی اما؟!


و اما امروز! امروز را چه شد جز تلی روزنامه ونیازمندی های نیازمندان!


و دیروز نامه ها وفردا نامه هایی که خبر از هیچ می دهند...


وهیچ چیز همیشه همانی نیست که تو می اندیشی...!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر